وبلاگ یک بار دیگر

علمی ، فرهنگی ، آموزشی ، مذهبی

علمی ، فرهنگی ، آموزشی ، مذهبی

وبلاگ یک بار دیگر

هیچ گاه برای آموختن دیر نیست

با عرض سلام و سپاس از بازدید شما
وبلاگ علمی، آموزشی ،فرهنگی، مذهبی
یک بار دیگر

سعی دارد با جمع آوری و ویرایش مطالب علمی و آموزنده ، اطلاعات عمومی ، تصاویر و متون خواندنی و جالب ، امکان استفاده ی آسان و سریع تر اطلاعات و مطالب را برای شما عزیزان فراهم آورد


امید است این وبلاگ رضایت شما بزرگواران را به همراه داشته باشد



در پناه یزدان شاد و پیروز باشید

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات
پیوندها

1baredigar.blog.ir

 ترجمه ی کامل کتیبه ی تاریخی بیستون



ترجمه ی رضا مرادی غیاث آبادی


ستون یکم

 

بند 1- من داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه در پارس، شاه سرزمین ها، پسر ویشتاسب ،نوه ی آرشام هخامنشی .

 بند 2- داریوش شاه گوید: پدر من ویشتاسپ، پدر ویشتاسپ اَرشام، پدر اَرشام آریا رامنه ، پدر آریا رامنه چیش پیش ، پدر چیش پیش هخامنش است .

بند3- داریوش شاه گوید: از این رو ما هخامنشی نامیده می شویم. ما از دیرباز بزرگ بوده ایم. از دیرباز دودمان ما شاهی بود. 



بند4- داریوش شاه گوید: هشت تن از دودمان ما پیش از این شاه بودند. من نهمین آنها هستم. ما پشت در پشت (در دو شاخه) شاه بوده ایم.

بند5- داریوش شاه گوید: من بخواست اهورا مزدا شاه هستم . اهورا مزدا شاهی را به من داد.

بند 6- داریوش شاه گوید: این است سرزمین هایی که به بخشایش اهورامزدا به من رسیده  است و من در این سرزمین ها شاه هستم .

پارس ،( خوزیه/ عیلام ) ، بابل ، آشور ، عربیه ، مصر ، دریانشینان ، (اسپارت/سارد/لیدی) ، یونان ، ماد ، ارمنیه ،کاپادوکیه ، پارت ،( زَرنگ/ سیستان ) ، هرات ، خوارزم ، بلخ ، سغد ، قندهار ، سکا ، ثتگوش (هفت رود/پنجاب) ،( آراخوزی/ رَخج/ شاید ناحیة علیای رود هیرمند )،(مکا/ مکران/ جنوب بلوچستان) . روی هم 23 سرزمین.

بند7- داریوش شاه گوید: این است سرزمین هایی که خود را پیرو من می خوانند. بخواست اهورامزدا به فرمان من هستند و خراج می دهند. آنچه آنان را گفتم، چه در شب و چه در روز انجامش دادند.

بند8- داریوش شاه گوید: در این سرزمین ها هر آن مردی که شایسته بود، او را پاداش دادم  و هر آن کس که پیمان شکن بود؛ او را سخت مجازات کردم. بخواست اهورامزدا این سرزمین ها قانون مرا گرامی داشتند.                 همانگونه که به آنان گفتم؛ همانگونه انجام دادند.

بند9- داریوش شاه گوید: اهورامزدا این شاهی را به من داد. اهورامزدا مرا یاری داد تا این پادشاهی را استوار سازم. بخواست اهورامزدا این پادشاهی را دارم.

بند10- داریوش شاه گوید: این است آن کارهایی که پس از شاهی به انجام رساندم: پسر کوروش ، کمبوجیه از دودمان ما در اینجا شاه بود. این کمبوجیه برادری داشت بنام بردیا که با کمبوجیه از یک مادر و از یک پدر بودند. آنگاه کمبوجیه این بردیا را کشت. هنگامی که کمبوجیه بردیا را کشت؛ مردم نمی دانستند که بردیا کشته شده است. سپس کمبوجیه به مصر رفت. هنگامی که کمبوجیه رهسپار مصر شد؛ مردمانی پیمان شکن شدند و در کشور، در پارس و در ماد و دیگر سرزمین ها دروغ فراوان شد.

بند11- داریوش شاه گوید: آنگاه یک مرِد (مجوس/ مغ ) بنام گئوماته درپئیشی یا اووادا  و کوهی بنام اَرَکدریش شورش کرد. آنگاه که او شورش کرد 14 روز از ماه وی یخنه گذشته بود . او به  ( سپاه/ مردم ) به دروغ می گفت که من بردیا پسر کورش ، برادر کمبوجیه هستم. سپس همه سپاهیان یاغی شدند و از کمبوجیه به سوی او رفتند. هم پارس، هم ماد و هم دیگر سرزمین ها. او شاهی را برای خود ربود. آنگاه که او شاهی را به دست گرفت، 9 روز از ماه گرمپده گذشته بود. پس از آن کمبوجیه به مرگِ خودش درگذشت.

بند12- داریوش شاه گوید: این پادشاهی که مغ گئومات از کمبوجیه گرفت، از دیرباز به دودمان ما بایسته بود. مغ گئومات بر پارس و ماد و دیگر سرزمین ها دست انداخت و آنها را از کمبوجیه گرفت و از آن خود کرد. او شاه شد.

بند13- داریوش شاه گوید: هیچ مردی، نه پارسی و نه مادی و نه کسی از دودمان ما نبود که شاهی را از دست مغ گئومات بازپس گیرد. مردم از او بسیار می ترسیدند چرا که او کسانی که بردیا را از پیش می شناختند، می کشت. از آن روی مردم را می کشت که هیچکس نداند من بردیا پسر کورش نیستم. هیچکس توان نداشت که در بارة مغ گئومات سخنی بگوید. تا اینکه من سر رسیدم. آنگاه من از اهورامزدا یاری خواستم. اهورامزدا مرا یاری داد. آن هنگام 10 روز از ماه باگیادی گذشته بود که من با چند مرد، مغ گئومات و همة همدستانش را کشتم. در دژ نسا ، در ماد او را کشتم. شاهی را از او پس گرفتم. بخواست اهورامزدا من شاه شدم. اهورامزدا پادشاهی را به من داد.

بند14- داریوش شاه گوید: پادشاهی ای را که از دودمان ما گرفته شده بود؛ دگر باره بر پا کردم. چنان در جایش استوار نمودم که پیش از این بود. آیین هایی را که مغ گئومات از میان برده بود؛ پایدار کردم. من چراگاه ها و رمه ها و کارکنان و خانه هایی را که مغ گئومات از مردم گرفته بود، به

آنان بازگرداندم. من مردمان را در جایشان استوار نمودم. هم پارس، هم ماد و هم دیگر سرزمین ها را. من آنچه را که به تاراج رفته بود؛ به همانگونه که پیش از آن بود، باز پس گرداندم. این کاری بود که من بخواست اهورامزدا انجام دادم. من کوشیدم که خانه (دودمان/ میهن) خود را در جای خود استوار نمایم؛ همانگونه که پیش از این بود. من بخواست اهورامزدا، چنان کوشیدم تا توانستم نگذارم مُغ گئومات خانة ما را تباه کند.

بند15- داریوش شاه گوید: این است آنچه که پس از شاهی انجام دادم. 

بند16-داریوش شاه گوید: پس از آنکه من مغ گئومات را کشتم؛ مردی به نام آثرینه پسر اوپدرمه در (خوزیه/ عیلام) شورش کرد. او به مردم می گفت: من در خوزیه شاه هستم.خوزیان شورشی شدند و به سوی آثریَنه رفتند. او در خوزیه شاه شد. همچنین مردی بابلی به نام نَدیتَ بَئیرَ پسر ائینه ایره ، در بابل شورش کرد. او مردم را چنین می فریفت که من نبوکدرچره (نبوکد نصر) پسر نبونید هستم . سپس همة مردم بابل به سوی او رفتند. بابل نافرمان شد و او پادشاهی را در بابل به دست گرفت.

بند17- داریوش شاه گوید: سپس من به پیکی به خوزیه فرستادم. آْثریَنه بسته به نزد من آورده شد. من او را کشتم.

بند18- داریوش شاه گوید: آنگاه من به سوی نَدیتَ بَئیرَ که خود را نبوَکد نصَر می خواند ؛ به بابل رهسپار شدم. سپاه نَدیتَ بَئیرَ دجله را در دست داشت و در آنجا ایستاده بود. رودخانه درخور ناو رانی بود. آنگاه من سپاهیان را سوار بر« مَشکائوَوه »َ ها (ناوهای رودخانه رو با مَشک های باد شده) کردم و دیگران را همراه با شتران و اسبان بر برخی دیگر نشاندم. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا از دجله گذشتیم. در آنجا سپاه نَدیتَ بَئیرَ را شکست دادم. آنگاه که نبردکردیم 26 روز از ماه

« آْثری یادی یه » گذشته بود .

بند19- داریوش شاه گوید: آنگاه من رهسپار بابل شدم. هنوز به بابل نرسیده بودم که  نَدیتَ بَئیرَ که خود را نبوَکد نصَر می نامید، با سپاه خود به شهر « زازاَنه » در نزدیکی فرات « اوْفراتو » رسید تا با من نبرد کند. پس ما نبرد کردیم. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا من سپاه

نَدیتَ بَئیرَ را سخت شکست دادم. بازمانده هایشان در آب انداخته شدند و آب آنان را برد. آنگاه که ما نبرد کردیم 2 روز از ماه « اناَمَکه »َ گذشته بود.                 

 

ستون دوم

 

بند1-داریوش شاه گوید: پس از این ندیتَ بَئیرَ  با چند سوار گریخت و به بابل رفت. آنگاه من به بابل رفتم. به خواست اهورامزدا هم بابل را گرفتم و هم ندیتَ بَئیرَ  را . پس از آن ندیتَ بَئیرَ را در بابل کشتم.

بند2- داریوش شاه گوید: آنگاه که من در بابل بودم؛ این سرزمین ها بر من شورشی شدند: 

پارس، خوزیه، ماد، آشور، مصر، پارت ، مرو ، پنجاب (ثتگوش) و سکا

بند3-داریوش شاه گوید: مردی به نام « مرتی یه » پسر چچ خرائیش ، از شهر « کوَگنَکا » در پارس بود .او در خوزیه شورش کرد و به مردم می گفت که من « ایَمنیش »  شاه خوزیه هستم. 

بند4- داریوش شاه گوید: آن هنگام من در نزدیکی خوزیه بودم. خوزیان از من ترسیدند. آن مرتی یه را که سر دستة آنان بود ؛ گرفتند و کشتند.

بند5- داریوش شاه گوید: مردی مادی به نام« فرََورتیش »ْ در ماد برخاست و به مردم گفت  که من « خَشثریَته » از دودمان هَوخَشتَرَه هستم . سپس سپاهیان مادی که در تختگاه من بودند، بر من شوریدند و به سوی فرَورتیش رفتند. او در ماد شاه شد.

بند6- داریوش شاه گوید: سپاه پارسی و مادِی زیر فرمان من، کم شمار بود. پس از آن من سپاه فرستادم . فرماندهی آنان را به یک نفر پارسِی پیرو من به بنام « ویَدرَنه » سپردم. بة آنان گفتم بروید و سپاه ماد را که خود را از من نمی داند، در هم بشکنید. آنگاه ویدارنا با سپاهیانش رهسپار شدند . هنگامی که به ماد رسید؛ در شهری به نام « ماروش » در ماد، با مادها نبرد کرد . آن کسی که سرکرده ی مادها بود، در آن زمان در آنجا نبود. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من سپاه شورشیان را سخت در هم شکست. آنگاه که این نبرد آغاز گردید، 27 روز از ماه اَناَمَکه گذشته بود . پس از آن سپاه من در سرزمینی به نام « کپَده/ کمَپنَده »َ در ماد، برای من درنگ کردند تا که من به ماد رسیدم.

 بند7- داریوش شاه گوید: یک ارمنِی پیرو من به نام« دادرشیش »  را به ارمنیه فرستادم و او را چنین گفتم که برو و سپاه شورشیانی که خود را از من نمی دانند، درهم شکن. پس از آن داَدرشی رهسپار شد. آنگاه که او به ارمنیه رسید؛ شورشیان گرد آمدند تا برای نبرد با دادرشی پیش آیند .  . در دهی بنام « زوَزه » در ارمنیه نبرد کردند . اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من سپاه شورشیان سخت درهم شکست. آنگاه که این نبرد آغاز شد 8 روز از ماه ثوَرواَهرَه گذشته بود .

 بند8 داریوش شاه گوید: برای دومین بار شورشیان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با داَدرشی شوند .آنان در دژ « تیگرَه » در ارمنیه نبرد کردند. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من سپاه شورشیان را شکست سختی داد. آنگاه که این نبرد آغاز شد 18 روز از ماه ثوَرواَهرَه گذشته بود .

بند9- داریوش شاه گوید: برای سومین بار شورشیان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با داَدرشی شوند .  آنان در دژ « اوَیما » در ارمنیه نبرد کردند. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من سپاه شورشیان را سخت در هم شکست . آنگاه که این نبرد آغاز شد، 9 روز از ماه « ثائیَگرچیش » گذشته بود. پس از این داَدرشی در ارمنیه برای من درنگ کرد تا اینکه من به ماد رسیدم.

 بند10-داریوش شاه گوید: سپس یک پارسِی پیرو من به نام « وئومیَسه » را به ارمنیه فرستادم و او را چنین گفتم که برو و سپاه شورشیانی که خود را از من نمی دانند، درهم شکن . پس از آن وئومیَسه رهسپار شد. آنگاه که او به ارمنیه رسید، شورشیان گرد آمدند تا برای نبرد با وئومیَسه

پیش آیند.  در سرزمینی به نام « ایَزلا » در آشور نبرد کردند. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من ، سپاه شورشیان را شکست سختی داد. آنگاه که نبرد درگرفت، 15 روز از ماه اَناَمَکه گذشته بود.

بند11- داریوش شاه گوید: برای دومین بار شورشیان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با وَئومیَسه شوند. آنان در سرزمین « ائوتی یاَره »َ در ارمنیه نبرد کردند. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به شدت سپاه شورشیان را نابود کرد. آنگاه که این نبرد آغاز شد، ماه ثوَرواَهرَه رو به پایان بود. پس از این وئومیَسه در ارمنیه برایم درنگ کرد تا اینکه من به ماد رسیدم.

بند12-داریوش شاه گوید: پس آنگاه من از بابل در آمده و به ماد رفتم. آنگاه که به ماد رسیدم فرَورتیش که خود را شاه ماد نامیده بود، با سپاه خود به شهر « کُدُرش »ُ در ماد آمد تا با من نبرد کند. سپس ما نبرد کردیم.    اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا من سپاه  فْرَورتیش را شکست سختی دادم. آنگاه که نبرد کردیم، 25 روز از ماه « ادوَکنَئیَشه »َ گذشته بود .

بند13- داریوش شاه گوید: سپس فرَورتیش با سواران کمی گریخت و به سرزمین « رگا »َ (ری) در ماد روانه شد. آنگاه من سپاهی به دنبالش فرستادم. فرَورتیش دستگیر و به نزد من آورده شد. من بینی، گوش ها و زبان او را بریدم و یک چشم او را در آوردم. او دست بسته بر دروازه نگاه داشته شد و همة سپاه/ مردم؟ او را دیدند. پس از آن، او را در اکباتان/ همدان) دار زدم و مردان برجستة همدست او را در درون دژی در هْگمَتاَنه آویزان کردم. 

بند14- داریوش شاه گوید: مردی به نام « چیْثرََتخمَه » از اَسَگرتی »َ بر من نافرمان شد. او چنین به مردم می گفت که من در اََسَگرتی شاه هستم. از دودمان هَوخَشتَرَه هستم. آنگاه من سپاه پارسی و مادی را فرستادم. یک مادِی پیرو من به نام « تخمَسپاَده» را سردار آنان کردم. به آنان چنین   گفتم که بروید و این سپاه شورشی را که خود را از من نمی داند؛ در هم شکنید. آنگاه تخمَسپاَده با سپاه رهسپار شد و با چیْثرَتخمَه نبرد کرد. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه شورشی را فرو کوبید و چیْثرَتخمَه را گرفت و او را به نزد من آورد. سپس من بینی و گوش های او را بریدم و یک چشم او را در آوردم. او دست بسته بر دروازه نگاه داشته شد و همة

(سپاه/ مردم) او را دیدند .پس از آن ، او را در « ارَبئیرا » دار زدم.

بند15- داریوش شاه گوید: این است کاری که من در ماد انجام دادم. 

« پرَثَوه »َ پارت و « ورکاَنه »َ (هیرکانی/ گرگان) بر من شوریدند و خودشان را از آِن فرَورتیش خواندند. پدرم ویشتاسپ در پارت بود. سپاهیان او را رها کرده و یاغی شدند. آنگاه ویشتاسپ با سپاهی که وفادارش بود، رهسپار شد. در شهری پارتی به نام ویشپَه اوزاتیش ، با پارتیان نبرد کرد. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا، ویشتاسپ آن سپاه شورشی را سخت درهم شکست. آنگاه که آنان نبرد را آغاز کردند ، 22 روز از ماه وی یخنَه گذشته بود.

 

ستون سوم 

 

بند1-داریوش شاه گوید: سپس من سپاه پارسی را از ری به نزد ویشتاسپ فرستادم. چون این سپاه به نزد ویشتاسپ فرا رسید؛ ویشتاسپ این سپاه را برگرفت و رهسپار شد. در شهری پارتی به نام « پتیگرَبنا » با شورشیان به نبرد شد. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا ویشتاسپ سپاه شورشگران را سخت درهم شکست. آنگاه که این نبرد آغاز شد، از ماه گرَمپَده (َگرماَپد) 1 روز گذشته بود.

بند2-داریوش شاه گوید: سپس آن سرزمین از آِن من شد. این است آن کاری که من در پارت انجام دادم.

بند3-داریوش شاه گوید: سرزمینی بنام مرو بر من شورید . مردی از مرو به نام فراَده » را به سرداری برگزیدند. سپس من یک پارسِی پیرو خودم به نام « داَدرشیش » که شهربان بلخ بود را به رویارویی با او فرستادم و او را چنین گفتم که برو و سپاهی که خود را از من نمی داند، درهم شکن. پس از آن داَدرشی با سپاه رهسپار شد و با مروی ها  نبرد کرد.

اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه شورشیان را شکست سختی داد. آنگاه که نبرد درگرفت، 23 روز از ماه « آْثری یادی یه » (آْثریاد) گذشته بود .

بند4-داریوش شاه گوید: سپس آن سرزمین از آِن من شد. این است آن کاری که من در بلخ انجام دادم.

بند5-داریوش شاه گوید: مردی به نام  وهیَزداَته در  شهر« تاَروا » در سرزمین « یئوتی یا »َ  در پارس می زیست. او دوباره در پارس آشوب برپا کرد. او چنین به مردم می گفت که من بردیا پسر کورش هستم. سپس سپاه پارسی که در تختگاه بود و پیش از آن از « یدا/یدایا » آمده بود، بر من شورید و به سوی « وهیَزداَته »َ  رفت. او در پارس شاه شد. 

بند6-داریوش شاه گوید: آنگاه من سپاه پارسی و مادی را که در فرمان من بودند؛ گسیل داشتم . یک پارسی پیرو خودم به نام « ارَت َوردی یه »َ را سردار آنان کردم. دیگر سپاهیان پارسی به دنبالمن، روانه ی ماد شدند. 

 سپس (اَرَت َوردی یه) با سپاه خود رهسپار پارس شد. آنگاه که او به شهری به نام « رخا »َ در پارس فرا رسید؛ در آنجا آن وهیَزداَته که خود را بردیا می نامید، با سپاه خود برای نبرد با  (اَرَت َوردی یه) در آمد. سپس نبرد کردند. اهورامزدا مرا یاری داد. به خواست اهورامزدا سپاه من ، سپاه وهیَزداَته را سخت درهم شکست. آنگاه که نبرد در گرفت، 12 روز از ماه ثوَرواَهرَه گذشته بود.

بند7-داریوش شاه گوید: سپس وهیَزداَته با سواران کمی گریخت و به پئیشی یا اووادا  رفت. در آنجا سپاهی را آماده ساخت و رهسپار شد تا با اَرَتَوردی یه نبرد کند. در کوهی به نام « پرَگه »َ نبرد کردند. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من ، سپاه وهیَزداَته را سخت درهم شکست. آنگاه که نبرد آنان آغاز شد، 5 روز از ماه گرَمپَده (گرماَپد) گذشته بود. وهیَزداَته و همدستان برجستة او را دستگیر کردند.

بند8-داریوش شاه گوید: سپس من وهیَزداَته و مردانی که همدستان برجستة او بودند را در شهری به نام « اوواَدئیَچیَه » در پارس به دار آویختم. 

بند9-داریوش شاه گوید: این است آنچه که به دست من در پارس انجام شد. 

بند10-داریوش شاه گوید: آن وهیَزداَته که خود را بردیا می خواند، به رویارویی با شهربان پیرو من در آرا خوزی/ رَخج به نام « ویواَنه » سپاه گسیل داشت. او مردی را سردار آنان کرد و به ایشان گفت که بروید و ویواَنه و سپاهی که خود را از آِن داریوش می داند، درهم شکنید.

سپس آن سپاهی که وهیَزداَته گسیل داشته بود؛ رهسپار شد تا با ویواَنه به نبرد درآید. آنان در دژی به نام « کاپیَشکانیش » نبرد کردند. اهورامزدا مرا یاری داد. به خواست اهورامزدا سپاه من ، سپاه شورشگران را سخت درهم شکست. آنگاه که نبرد آنان درگرفت، 13 روز از ماه اَناَمَکه گذشته بود.

بند11-داریوش شاه گوید: پس از آن دگرباره شورشیان گرد آمدند و رهسپار نبرد با ویواَنه شدند . در سرزمینی به نام « گدوَتَوه/ گندوَتَوه »َ  نبرد کردند. اهورامزدا مرا یاری داد. به خواست اهورامزدا سپاه من  ، سپاه شورشیان را سخت درهم شکست. آنگاه که نبرد آنان درگرفت، 7 روز ماه از ماه وی یخنَه گذشته بود.

بند12-داریوش شاه گوید: پس از آن، مردی که سردار آن سپاهی بود که از سوی وهیَزداَته  به رویارویی با ویواَنه گسیل شده بود؛ با اندک سوارانی گریخت. او به راه افتاد و از کنار دژی به نام « ارشادا » در آرا خوزی گذشت. آنگاه ویواَنه با سپاهی به دنبال آنان رفت. در آنجا او را بگرفت و مردانی که از همدستان برجسته اش بودند را کشت.

بند13-داریوش شاه گوید: آنگاه این سرزمین از آن من شد. این است آنچه در آراخوزی به دست من انجام شد.

بند14-داریوش شاه گوید: هنگامی که من در پارس و ماد بودم؛ بابلیان دوباره بر من شوریدند . مردی ارمنی به نام« ارَخه » پسر « هلدیَته »َ در سرزمینی به نام « دوباَله » در بابل شورش کرد. در آنجا چنین به مردم دروغ می گفت که من « نبوُکدَرَچرَه » ( نبوکد نصر) پسر نبونید هستم. آنگاه بابلیان بر من نافرمان شدند و به سوی آن اَرَخه رفتند. او بابل را گرفت. او شاه بابل شد.

بند15-داریوش شاه گوید: پس آنگاه من سپاهی به بابل گسیل داشتم. یک پارسِی پیرو به نام « ویَدَفرنا » را به سرداری آنان برگزیدم و به آنان چنین گفتم که بروید و آن سپاه بابلی را که نمی خواهد خود را از آِن من بداند؛ درهم شکنید. پس ویَدَفرنا با سپاهی به بابل روانه شد. اهورامزدا مرا یاری داد. به خواست اهورامزدا، ویَدَفرنا بابلیان را شکست داد و آنان را ببسته و بیاورد.گذشته بود آنگاه که اَرَخه که خود را به دروغ نبوکدنصر می نامید و مردانی که همدستان برجستة او بودند را دستگیر کرد 22 روز از ماه « ورَکزَنه » می گذشت . من فرمان دادم آن اَرَخه و مردانی که همدستان برجسته اش بودند را در بابل به دار آویزند.

 

ستون چهارم

 

بند1-داریوش شاه گوید: این است آن کاری که من در بابل انجام دادم. 

بند2-داریوش شاه گوید: این است آنچه که من به خواست اهورامزدا در همان یک سالِ پس از پادشاهی انجام دادم. نوزده نبرد کردم. به خواست اهورامزدا من آنان را شکست دادم و 9 شاه را دستگیر کردم.

یک مغ به نام گئومات بود. او به دروغ چنین گفت: “من بردیا پسر کورش هستم.” او پارس را شوراند.

یک خوزی به نام آْثریَنه بود. او به دروغ چنین گفت: “من شاه خوزیه (عیلام) هستم.” او خوزیه را شوراند.

یک بابلی به نام ندیت بَئیَر بود . او به دروغ چنین می گفت “من نبوُکدَرَچرَه (نبوَکد نصَر) پسر نبونید هستم.” او بابل را شوراند.

یک پارسی به نام (مرتی یه) بود. او به دروغ چنین می گفت: “من ایَمنیش شاه خوزیه (عیلام) هستم.”او خوزیه را شوراند.

یک مادی به نام فرَورتیش بود. او به دروغ چنین می گفت: “من خَشْثریَته از دودمان (هَوْخَشتَرَه) هستم.” او ماد را شوراند. 

یک ساگاراتی بنام چیثْرَتخمَه بود. او به دروغ چنین می گفت: “من شاه ساگارتی هستم، از دودمان هوخشتره هستم.” او ساگارتی را شوراند.

یک مرَوزی به نام فراَده بود. او به دروغ می گفت: “من شاه مرو هستم.” او مرو را شوراند.

یک پارسی به نام وهیَزداَته بود. او به دروغ چنین می گفت: “من بردیا پسر کورش هستم.” او پارس را شوراند.

یک ارمنی به نام اَرَخه بود. او به دروغ چنین می گفت: “من نبوُکدَرَچرَه (نبوَکد نصَر) پسر نبونید هستم.” او بابل را شوراند.

بند3-داریوش شاه گوید:این 9 شاه را در این نبردها دستگیر کردم.

بند4-داریوش شاه گوید: این است سرزمین هایی که شوریدند. دروغ ، اینان را شورشی کرد و به مردم دروغ گفتند. آنگاه اهورامزدا آنان را به دست من سپرد. من با آنان آنگونه که خواستم بود، رفتار کردم.

بند5-داریوش شاه گوید: تو که پس از این شاه خواهی شد؛ خود را با

همه ی توان از دروغ نگه دار. اگر چنین می اندیشی که سرزمین من در آسایش باشد؛ مرد دروغگو را سخت مجازات کن .

بند6-داریوش شاه گوید: این است آنچه که من کردم. به خواست اهورامزدا در همان یک سال کردم. تویی که از این پس، این نوشته ها را خواهی (خواند/شنید) ؛ آنچه من کرده ام تو را باور شود. مبادا این را دروغ پنداری.

بند7-داریوش شاه گوید: من به شتاب به اهورامزدا روی می آورم (اهورامزدا را گواه می گیرم) که آنچه من در همان یک سال کردم، راست است، نه دروغ.

بند8-داریوش شاه گوید: به خواست اهورامزدا و من، کارهای زیاد دیگری هم انجام شد که در این نوشته ثبت نشده است. از آن روی نوشته نشد، مبادا آنکه ، پس از این ، کسی این نوشته را بخواند و آنچه به دست من انجام شده است در نظر او بسیار بیاید و این را باور نکند و دروغ پندارد.

بند9-داریوش شاه گوید: آنان که پیش از این شاه بودند؛ تا زنده بودند، چنان کار نکردند که به دست من و به خواست اهورامزدا در همان یک سال انجام شد.

بند10-داریوش شاه گوید: اکنون کارهایی که به دست من انجام شده را باور کن . آن را به مردم بازگوی و آن را پنهان مکن. اگر این « هدوگام » (بیانیه/ گزارش) را پنهان نداری و به مردم باز گویی؛ اهورامزدا تو را یار باشد. دودمان تو افزون شود و دیر زی باشی.

بند11-داریوش شاه گوید: اگر این بیانیه را پنهان داری و به مردم باز نگویی؛ اهورامزدا تو را بزند و دودمان برایت نباشد.

بند12-داریوش شاه گوید: این است آنچه من کردم. به خواست اهورامزدا در همان یک سال کردم . اهورامزدا (متن عیلامی : اهورامزدا خدای آریاییان ) مرا بپاید و دیگر خدایانی که هستند. 

بند13-داریوش شاه گوید: اهورامزدا و دیگر خدایانی که هستند؛ از آن روی مرا یاری دادندکه من بد پیمان (بی وفا) نبودم. دروغگو نبودم. شرور (زورگو) نبودم. نه من، نه خاندان من. به داد ، رفتار کردم. نه بر ناتوانان و نه بر توانا خشونت نورزیدم. مردی که با خانه (تخت گاه/ مردم) من ، همراهی کرد؛ او را نیک نواختم و آنکه زیان رسانید؛ او را سخت مجازات کردم.

بند14-داریوش شاه گوید: تو که از این پس شاه خواهی شد؛ مردی را که دروغگو است یا آنکه شرور است را دوست مباش. آنان را به سختی مجازات کن.

بند15-داریوش شاه گوید: تویی که از این پس، این نوشته را که من نویساندم و این نگاره ها را می بینی؛ مبادا آنها را تباه سازی. تا آنگاه که توان داری، آنها را همین گونه نگاه دار.

بند16-داریوش شاه گوید: اگر تو این نوشته و یا این نگاره ها را ببینی و آنها را تباه نکنی و تا هنگامی که تو را توانایی هست، نگاهشان داری؛ اهورامزدا تو را یار باشد. دودمان تو افزون شود و دیرزی باشی و اهورامزدا تو را در هر آنچه کنی، کامیاب کند.

بند17-داریوش شاه گوید: اگر تو این نوشته و یا این نگاره ها را ببینی و تباهشان کنی و تا هنگامی که توانایی داری، نگاهشان نداری؛ اهورامزدا ترا بزند . ترا دودمان نباشد و هر آنچه کنی، اهورامزدا آنرا براندازد.

بند18-داریوش شاه گوید: هنگامی که من  (گئوماَتة مغ) که خود را بردیا می نامید، کشتم؛ اینان مردانی بودند که در آن هنگام، آنجا بودند. این مردان در آن هنگام همکاری کردند و پیروان من بودند. « ویَدَفرنا/ ویْنَدَفرنا » پسر « واَیسپاَره » پارسی ، « اوتاَنه » پسر « ثوخرَه » پارسی ،

« گئوَبروَوه » پسر « مرَدونی یه » پارسی ، « ویَدرَنه » پسر « بگابیگنَه » پارسی ، « بَگبوخَشه » پسر « داتوَوهیَه » پارسی ، « اردوَمنیش » پسر « وَهئوَکه »  پارسی . 

بند19-داریوش شاه گوید: تویی که پس از این شاه خواهی شد؛ دودمان این مردان را به نیکی نگاهداری کن.

بند20-داریوش شاه گوید: به خواست اهورامزدا این است نوشته ای که من انجام دادم . افزون بر این به آریایی هم  بر روی پوست (پوست درخت/ لوح گلین) و هم بر روی چرم  تصنیف شد . پیکره ی خودم را هم ساختم. تبار نامه ام را هم گزارش کردم. اینها در پیش من نوشته و خوانده شد و گواهی (مهر) شد. آنگاه من این نوشته را به همه جا در میان سرزمین ها فرستادم. مردم یاری کردند.

 

ستون پنجم

 

بند1-داریوش شاه گوید: این است آنچه که من در دومین و سومین سال، پس از آنکه شاه شدم، انجام دادم. سرزمینی به نام خوزیه (عیلام) شورشی شد. یک مرد خوزی به نام « اَتمَئیَته »َ را  سردار خود کردند. سپس من سپاه گسیل داشتم. یک مرد پارسِی پیرو خودم به نام 

« گئوَبروَوه »َ را سردار آنان کردم. آنگاه گئوَبروَوه با سپاه رهسپار خوزیه شد. او با خوزیان نبرد کرد. آنگاه گئوَبروَوه خوزیان را شکست داد و آنان را درهم شکست و سردار آنان را گرفت. او را به نزد من آورد و من او را کشتم. آنگاه این سرزمین از آن من شد.

بند2-داریوش شاه گوید: آن خوزیان بدپیمان بودند و اهورامزدا از سوی آنان 

ستوده نمی شد. من اهورامزدا را می ستودم. بخواست اهورامزدا من با آنان آنگونه که خواستم بود رفتار کردم.

بند3-داریوش شاه گوید: کسی که اهورامزدا را بستاید؛ چه در زندگانی و چه پس از مردن، آمرزش از آن او خواهد بود.

بند4-داریوش شاه گوید: آنگاه من با سپاه به سوی (سکاییان/ سکستان) رهسپار شدم. دنبال سکاییاِن « خئودام تیْگرام » (با کلاه خود نوک تیز) . این سکاییان از پیش من برفتند. چون به رود رسیدم، آنگاه با همه ی سپاه به آنسوی رفتم. سپس من سکاییان را شکست سختی دادم  و سردار دیگری از آنان را گرفتم. او دست بسته به نزد من آورده شد و من او را کشتم. همچنین سردار آنان به نام « سکوَخه/ سکونَخه » را گرفتند و به نزد من آوردند. آنگاه من سردار دیگری برای آنان برگزیدم. چنانکه  خواست من بود. آنگاه آن سرزمین از آن من شد.

بند5-داریوش شاه گوید: آن سکاییان (بدپیمان/ بی وفا) بودند و اهورامزدا را نمی ستودند. من اهورامزدا را می ستودم. به خواست اهورامزدا من با آنان آنگونه که خواستم بود رفتار کردم.

بند6-داریوش شاه گوید: کسی که اهورامزدا را بستاید؛ چه در زندگانی و چه پس از مردن،آمرزش از آن او خواهد بود.

 

 

                                         (پایان)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی